کسرا  کسرا ، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره

کسرا یعنی شاه خوب

دوران کرونا و خانه نشینی

افطاری در امام زاده و اتفاقات

پنجشنبه 27 تیرماه بود که من با کسرا به امام زاده پنج تن رفتیم خصوصا اینکه خود من هم دوشت داشتم واسه زیارت یکسر به امام زاده برم . امام زاده خیلی شلوغ بود و من همش استرس این را داشتم که کسرا از من دور شه مخصوصا اینکه باباش هم نبود تا بیشتر مواظبش باشه توی راه امام زاده خیلی باهاش صحبت کردم بدون من جایی نرو چون اگه بری گم میشی و او هم قول داد که از من جدا نشه. همو ن اول که پامون به امام زاده رسید دوست پیدا کرد. و با دوستم دوستمی که میگفت سریع باهاش دوست شد اون را هم مرید خودش کرد با هم مشغول بازی بودند کهبا مادر دوستش آشنا شدم. اون به ماگفت اینجا هرشب افطاری میدن و بچه ها صف میکشن و کسرا هم با دوستش تو ...
30 تير 1392

تولد و افطاری در پارک نیایش

اولین پنجشنبه ماه رمضان 20 تیرماه بود که عمه کسری ما را به پارک نیایش برای افطاری دعوت کردند تا دور هم باشیم و چون تولد طناز را هم در پیش بود کیکی گرفته بودند و جشن کوچکی برگزار کردند که به ما و کسرا خیلی خوش گذشت. این پارک به دلیل اینکه در ارتفاع قرار داره خیلی خنکه و اونشب همه سردشون بود و میگفتند کاش بیشتر پوشیده بودیم الان هم با درجه حرارت بالای تهران یکی از خنکترین پارکهای تهرانه و بسیار خوش منظرست .بعد از خوردن شام و کیک کسرا هوس وسایل بازی داشت و یکساعتی بازی کرد موقع جمع کردن وسایل بود که تصمیم گرفتیم خونه بیایم تا واسه سحر خواب نمونیم ولی دیدم دوباره کسرا طناز را راضی کرده بود که به پارک وسایل باز...
30 تير 1392

داداش های دوقلو

هر وقت از کسرا میپرسیدیم دادش یا خواهر میخواهی میگفت نه. بعد مدتی که درسا خواهر آرین به دنیا اومد بهمون میگفت پس کو خواهر من .ما هم گفتیم چون خدا جون خواست آرین خواهر دار شد اگه خواست به شماهم داداش یا خواهر میده .کوچکتر که بود میگفت من نمیخوام شما مامان بابای خواهر یا داداشم باشین و ما هم میگفتیم اینجوری خدا جون به کسی داداش و خواهر نمیده ما باید مامان و بابای اونهم باشیم.الان راضی شده که مامان و با بای خودش را با خواهر ویا داداشش سهیم باشه. یک روز تو گوشیم برنامه ای نصب کردم که قسمت افکتش برنامه های جالبی داشت مثل همین عکس کسرا که دوتائیش کرده ، پیش خودم گفتم میرم خونه حسابی سر کار میذارمش . وقتی دیدیمش گفتم...
29 تير 1392

عروسی میثم خان و ذبلی های کسرا

میثم خان با همسرشون بعد از یکسال زندگی مشترک در آمریکا برای جشن ازدواجشون به تهران آمدند ویکشنبه 9 تیرماه بود که به عروسی اونها دعوت شدیم.عروسی بسیار گرمی بود و کسرا هم در جمع بچه های فامیل خیلی بهش خوش میگذشت . و اونقدر با شاهین و کیانا سرگرم بازی بود که منو باباش را فراموش کرده بود . وقتی عروس خانم و آقا داماد تشریف فرما شدند روی سرشون نقل و پول میرختند کسرا هم با بچه های دیگه پول جمع کرده بودند و کسرا بین دختر و پسرها از همشون کوچکتر بود و من فکر نمیکردم تونسته باشه پولی جمع کنه و چون یک لحظه هم نمیدیمش از کارهاش خبر نداشتم .وقت شام خوردن بود که پیشم اومد و گفت مامان ببین چقدر پول جمع کردم جیبش را بهم نشون داد...
25 تير 1392

افطاری در امام زاده و اتفاقات

  پنجشنبه 27 تیرماه بود که من با کسرا به امام زاده پنج تن رفتیم خصوصا اینکه خود من هم دوشت داشتم واسه زیارت  یکسر به امام زاده برم . امام زاده خیلی شلوغ بود  و من همش استرس این را داشتم که کسرا از من دور شه مخصوصا اینکه باباش هم  نبود تا بیشتر مواظبش باشه توی راه امام زاده خیلی باهاش صحبت کردم بدون من جایی نرو چون اگه بری گم میشی و او هم قول داد که از من جدا نشه.   همو ن اول که پامون به امام زاده رسید دوست پیدا کرد.   و با دوستم دوستمی که میگفت سریع باهاش دوست شد اون را هم مرید خودش کرد با هم مشغول بازی بودند که با مادر دوستش آشنا شدم. اون به ماگفت اینجا  &...
25 تير 1392

ماجرهای خطر آفرین کسرا

بزرگترین کارهای خطرناک کسرا اینکه تو خیابون های فرعی که خلوت هم هست دوست داره خودش از عرض خیابون رد شه بارها هم بهش تذکر دادیم ولی گوش نمیده از اینکه خودش رد میشه احساس زرنگی و بزرگی میکنه و من در قالب داستان کارش را بد و خطرناک جلوه دادم . جند روز پیش که من وکسرا به سمت پارک رفتیم گفت مامان تو پیاده رو هستیم میشه دستم را ول کنی . گفتم به شرط اینکه با من حرکت کنی. بهم قول داد یک چند دقیقه ای باهم حرکت میکردیم که یکدفعه مثل برق دوید و چون حرکتمون سر پائینی بود وقتی میدوید سرعتش بیشتر شد طوری بود که من نتونستم بهش برسم به نبش خیابون پر تردد رسید از عرض خیابون رد شد که من هم به خیابون رسیدم که یک سمند از دور می اومد...
24 تير 1392

تولد و افطاری در پارک نیایش

اولین پنجشنبه ماه رمضان 20 تیرماه بود  که  عمه کسری ما را به پارک نیایش   برای افطاری دعوت کردند  تا دور هم باشیم و چون تولد طناز را هم  در پیش بود کیکی گرفته بودند و جشن کوچکی برگزار کردند که به ما و کسرا خیلی خوش گذشت.   این پارک به دلیل  اینکه در ارتفاع قرار داره خیلی خنکه و اونشب همه سردشون بود و میگفتند کاش بیشتر پوشیده بودیم الان هم با درجه حرارت بالای تهران یکی از خنکترین پارکهای تهرانه و بسیار خوش منظرست .بعد از خوردن شام و کیک کسرا هوس وسایل بازی داشت و یکساعتی بازی کرد موقع جمع کردن وسایل بود که تصمیم گرفتیم خونه بیایم تا واسه سحر خواب نمونیم ولی دیدم دوباره ک...
24 تير 1392

ورود کسرا به آکادمی ورزش و مهد دانشگاه

مدتی است که کسرا دوست داره به مهد بیاد و با بچه ها بازی کنه مخصوصا که یکبار قبلا با من به دانشگاه اومده بودو محیط بیرون مهدکودک و اسباب بازیها را هم دیده بود اصرار داشت که به مهد بیارمش من هم بدم نمیاومد بیاد چون به خاطر تابستون دانشگاهمون واسه بچه های کارمند و آزاد آکادمی ورزش بر پا کرده فقط مشکل خوابش را داشتم چون صبح را تا نه ونیم ده خوابه بلاخره با اینکه خواب بود تو ماشین گذاشتمش و با هم به دانشگاه اومدیم وقتی بیدار شد خیلی ذوق زده بود و بعد از اینکه صبحونش را خورد اونو به آکادمی ورزش بردم مربی ها خیلی گرم باهاش برخورد کردندتا جذب بشه. محیط بازی را خیلی دوست داشت و از اینکه به بازی گرفته بودنش خیلی خوشحال...
24 تير 1392

شیرین کاریهای کسرا در خانه

کسرا تا ساعت 9 صبح خوابه وقتی هم که بیدار میشه صبحونه میخوره و شیطنت هاش شروع میشه و از در و دیوار بالا میره البته حق داره چون وقتی از کارتون و یا اسباب بازی خسته میشه باید اینکار ها را انجام بده اینکه از در داره میره بالا مارمولک نیست بلکه خود کسرا خانه که میخواد از اون تو چشمی نگاه کنه ببینه برون چه خبره و من شکار لحظه ها کردم و پنهونی ازش عکس گرفتم. یکی دیگر از شیرین کاریهاش مربوط به جند روزه پیشه که وقتی در راهرو باز بوده و کلید هم روی در بوده کلید را بر میداره و در را بروی باباش میبنده و میره بیرون باباش هم که با تلفن صحبت میکرده یکدفعه متوجه میشه که در قفل شده و کسرا تو خیابونه،بلافاصله همسایه پائینی ...
22 تير 1392

اتفاقات خوشایند و ناخوشایند

از اتفاق ناخوشایندی که در تاریخ 28 خردادماه برای کسرا پیش اومد فرو کردن خاک ژله ای در گوش چپش بود که کارمونو به بیمارستان تخصصی امیر اعلم کشوند. از اونجا که نتونستن با پنس اونو خارج کنن، گفتن برای عمل بستری بشه که ما خیلی نگران شدیم چون بهمون گفتن عمل هم بیهوشی داره و هم احتمال زیاد پارگی گوش چون این شی دقیقا به پرده گوش چسبیده وما ترجیحا پیش متخصص دیگری به نام دکتر رضا پور که مطبش تو میردادماد ه رفتیم که با یک کار شستشوی ساده گوش این شی را دراورد خیلی خوشحال شدیم خصوصا اینکه از عمل و بیهوشی راحت شدیم و خدا را خیلی شکر کردیم و 30 خرداد به باغ دایی جون مصطفی و خانوادش واسه پاگشایی عروس خانم دعوت شده بودیم شادیمون ...
22 تير 1392