افطاری در امام زاده و اتفاقات
پنجشنبه 27 تیرماه بود که من با کسرا به امام زاده پنج تن رفتیم خصوصا اینکه خود من هم دوشت داشتم واسه زیارت یکسر به امام زاده برم . امام زاده خیلی شلوغ بود و من همش استرس این را داشتم که کسرا از من دور شه مخصوصا اینکه باباش هم نبود تا بیشتر مواظبش باشه توی راه امام زاده خیلی باهاش صحبت کردم بدون من جایی نرو چون اگه بری گم میشی و او هم قول داد که از من جدا نشه. همو ن اول که پامون به امام زاده رسید دوست پیدا کرد. و با دوستم دوستمی که میگفت سریع باهاش دوست شد اون را هم مرید خودش کرد با هم مشغول بازی بودند کهبا مادر دوستش آشنا شدم. اون به ماگفت اینجا هرشب افطاری میدن و بچه ها صف میکشن و کسرا هم با دوستش تو ...
نویسنده :
مامان دریا
10:15